عشق وبینش

سطح و رویه طبیعی حواس ما مثل حکایت لمس کردن فیل در تاریکی برای افرادی است که فیل را اصلا ندیده اند که مولانا بتبع سنائی در دفتر سوم مثنوی آورده است . بینش فاقد عشق چنین است گوئی میان حواس دیوارکشی شده لذا چشم نمی تواند بشنود گوش نمی تواند ببیند ولی حواس با عشق به وحدت می رسد و یک حس مشترک می گردد آنوقت گوش می بیند چشم می شنود و ..... و بقول مولانا : راست گفتست آن شه شیرین بیان *چشم گردد مو به موی عارفان* وبقول حافظ : در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید * زآنکه آنجا جمله اعضاء چشم باید بود و گوش * با مدیتیشن روح تمام حواس متحد و نیرومند شده وکافی است دیده وری توانا گردد تا سایر حواس را همچون ساقی توانا سازد بینش عشق را افزون می کند و عشق راستی را می افزاید و راستی موجب بیداری همه حواس می شود ودر اینموقع نشاط و ذوق روحی به انسان دست می دهد مولانا بدنبال این بیانات می افزاید : وقتی یکی از حواس زنجیر محدودیت را بگسلد و رها شود و بتواند بر پشت طبیعت دست اندازی کند حواس دیگر نیز چون گله گوسفندان که وقتی یکی از آنها از جوئی پرید بقیه هم خواهند پرید به پیروی از حس رها شده می تواند پشت پرده طبیعت را دریابد پس ای انسان گوسفندان حواست را از بیابان محسوسات و ماده خشن بیرون رانده وبه آن رویشگاه حقایق که خدا رویانده ببر.(دفتر دوم مثنوی )

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد